26.11.11

بعضی اوقات ما کمتر از یک حیوان نیستیم


  یک دهقان مرکب پیری داشت كه یك روز اتفاقآ به درون یك چاه بدون آب افتاد.
  دهقان هر چه سعی كرد نتوانست مرکب را از درون چاه بیرون بیاورد. پس
برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، دهقان  و مردم روستا تصمیم
گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا مرکب زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث
عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر مرکب خاك می ریختند اما ... مرکب هر بار خاك های
روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا
می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده
به گور كردن مرکب بیچاره ادامه دادند و مرکب هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد
تا اینكه به لپه چاه رسید و در حیرت دهقان  و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب
داریم،
اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند
و دوم اینكه از مشكلات مارا پرده پوشی کونیم !

وثابت كنیم كه از یك
مرکب كمتر نیستیم.

No comments: