27.11.11

فرهاد دریا

فرهاد دریا سال هاست که برای علاقمندانش، پر انرژی و تازه نفس آواز می خواند و انواع مختلف موسیقی را تجربه می کند. این بار باز توسط اجرای کنسرت زیبایش در لیسه امانی برای خانم های عزیز توانست صد ها خانم را چند لحظه شاد بسازد. 
24 نومبر 
این عکس زیبا را دوست زیبایم مسعود جان حسینی گرفته است......

26.11.11

بعضی اوقات ما کمتر از یک حیوان نیستیم


  یک دهقان مرکب پیری داشت كه یك روز اتفاقآ به درون یك چاه بدون آب افتاد.
  دهقان هر چه سعی كرد نتوانست مرکب را از درون چاه بیرون بیاورد. پس
برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، دهقان  و مردم روستا تصمیم
گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا مرکب زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث
عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر مرکب خاك می ریختند اما ... مرکب هر بار خاك های
روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا
می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده
به گور كردن مرکب بیچاره ادامه دادند و مرکب هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد
تا اینكه به لپه چاه رسید و در حیرت دهقان  و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب
داریم،
اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند
و دوم اینكه از مشكلات مارا پرده پوشی کونیم !

وثابت كنیم كه از یك
مرکب كمتر نیستیم.

25.11.11

MY PEOPLE

For how long from one other we run? When we are all humans, We are all afghans 
MY PEOPLE.. To change this scene you need to speak, You need to talk!  If our wings are gone, We still dont care
These ups and downs we all have to share..........

AWJ (Afghans With Justices): نوشته های خودم

AWJ (Afghans With Justices): نوشته های خودم

نوشته های خودم



چرا وبلاگ می نویسم؟
اگر راست پرسان کنین چندی قبل حتا با نامش اشنا نبودم. اما امروز خودم یک ویبلاگ دارم. که هر وقت احساس کردم چیزی برای گفتن دارم اینجا بنویسم......
یکی از روز ها بود من به خانه فرهنگ افغانستان به جلسه هدیه رفته بودم. در ورق که روی دروازه  دهلیز خانه فرهنگ بود نظرم افتاد. یک اعلامیه بود که چندین صنف در ان ذکر شده بود. من و دوستم اورنگزیب وبلاگ نویسی را انتخاب کردیم و برای ثبت نام در کتابخانه رفتیم.
بعد از یک زمانی نه چندان طولانی تماسی دریافت کردیم از خانه فرهنگ افغانستان که باید بعد از فلان تاریخ بیاین به درس وبلاگ نویسی.. احساسی عجیبی داشتم بخاطریکه حتا تعریف مشخص از ویلاگ نویسی هم نداشتم. به برادرم مسعود گفتم که میخواهم در صنف وبلاگ نویسی برم. دیدم که احساسی خوبی نشان داد.حرف هایش به من انرژی و توان بیشتری بخشید.....

امروز که من وبلاگ مینویسم چون دنبال راهی میگردم که کاری بکنم. نا گفته ها و ناکامی هایم را پایان ببخشم. و فردی متفاوتر با دیروز باشم. 
اینجا فقط زمانی خواهم نوشت که احساس کنم حرفی برای گفتن دارم که در ذهنم سنگینی میکنه و می‌خواهم راحت و آزادانه بگویم  حتی اگر کسی برای خواندنش هم  پیدا نشه،  روز اول که وبلاگ ساختم فکر کردم که وبلاگ نویسی برای مخاطب است که مطالبت را بخوانند اگر مخاطب نداشتم پس نوشتن من معنی ندارد. اما امروز فکر میکنم که باید برای خودم بنویسم به نیت بهتر دیدن خودم بسیار دلچسپ است وقتی از خودت برای کسی میگی یا در ذهنت افکارت را و تجربیات روزانه ات را بررسی می کنی و بعد در وبلاگ مینویسی. امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که بنویسم از خودم، تجربه هایم، برداشت هایم و هر چیزی که به امروز و دیروز من مربوط میشود. حرف های که من حالا نوشتم دو روز در بر گرفت تا بلاخره صد دل را یکی کرده نوشتم. کمی ها و کاستی ها بدون شک داشت. به بزرگواریتان مره ببخشید. در اینده ها کوشش زیادتری خواهم کردم
 
مدیون استادم سمیه رضایی.....

( لودین )

21.11.11

از اوج تا اوج

می نویسم از اوج تا اوج
از اوج بی سوادی ها و فقر تا اوج عزت و قدرت وطنم