26.3.12

هی هی!
از خودم بشنو!  دوستان فکر خواهند کرد چرا هی هی؟ دلم خواست شکایت کنم. کمی به دلتنگی هایم سر بزنم. از واقعیت های تلخ و شرین بگویم. اجب زنده گی داره انسان. درست مثل فلم هندی.. (کبی خوشی کبی غم) گاهی خوشی گاهی غم..

فصل خزان در مرحله اخیرش قرار داشت. سلطنت را به زمستان تحویل میکرد. بلاخره حاکمیت  زمستان در سال 1390 اغاز شد. پرسان نکو تا نقطه پایان دوره قدرتش به آندازه کافی دیکتاتوری کرد. ده ها طفل را سرازیر برف کوچ ها در بدخشان و سایر ولایت های دیگر افغانستان نمود. خانواده های هم بودند که توان خریدن چوب یا ذغال را نداشتن تا در مقابل حکومت دیکتاتوری زمستان چاره سازی کند. چی نا جوان زمستانی بودی والله. شروع زمستان گذشته یکی از خاطره های تلخی زنده گیم بوده. درست به یاد دارم همان شب را که در زمین شر شر باران بود و در اسمان صدای نا خوشایندی الماسک. هوا هم آزار دهنده بود. منظورم سرد بود. خوب از راز بقیه که  در این شب نهفته است میگزریم. به احتمال زیاد بار دیگر راز نهفته که تلخ ترین خاطره ام بوده را با شما شریک خواهم کرد. و یا هم هیچگاه چنین کاری نکنم.

یکی از روز ها با دوستانم در نزدیک ریاست پاسپورت افغانستان ایستاده بودم که نا گهان یک پیر زنی را دیدم که در جم آوری کاغذ و پلاستیک از کوچه مشغول بود. پرسیدم مادر جان هوا خیلی سرد است چی کار میکنی با این کاغذ ها. پیر زن در جواب گفت. هی هی بچیم در حمام زنانه کارته سخی کار میکنم اما 3 ماه میشود که معاش حلالم را نپرداختند. چوب های که داشتیم خلاص شد. زمستان هم هر روز سختر میشود. اگر پلاستیک و کاغذ اتش نزنم نواسه هایم تلف میشود. کسی دیگر نان اور ندارم... در حرف های این پیر زن هنوز هم امیدواری دیده میشود. وی گفت این هم یک امتحان است و میگزرد. خدا مهربان است.
 حلقه دوستانم که به حرف های من و پیر زن گوش داشتند نه چندان اقتصاد خوب دارند. جوانان رضاکار هستند اما با ان هم یکجا هر انچه در جیب مان بود به این پیر زن دادیم. حیرت زده شد گفت بچیم مه گدا نیستم! گفتم مادر جان ما هم شما را گدا گفته کمک نکردیم. تو یک زن با شهامت استی. بیشک که خداوند مهربان است. چون مارا وسیله ساخت تا کمکت کنیم.  از طرف ما به نواسه هایت کالای گرم بخر و امکانات را برای گرم نگهداشتن شان فراهم کن. خوب کاری ما در ریاست پاسپبورت خلاص شد. رفتیم پل سرخ یکی از دوستا گفت بیاید در رستورانت قره قل نان بخوریم. بی خبر از این که دیگر پول نداشتیم که حتا جوس بنوشیم. گرسنه بودیم اما به یکی دیگر افتخار کردیم تا پیر زن را کمک کردیم.

سال 1390 برای من زیاد چیز های داد و چیز های گرفت. با دوستان جدید اشنا شودم. از دوستان و نزدیکان دلم جدا شدم.. برایم خوشی داد. غم داد. انچه داد که هیچگاه نداشتم. اما انچه گرفت که تصورش هم نمی شود. با افراد خوب و خراب اشنا شدم. نسبت به سال های دیگر انرژی در کار های افتخاری مصرف کردم. در پروگرام های جوان ها اشتراک داشتم. در تشویق جوانا به کارهای بشر دوستانه سهم داشتم. خاطره های این سال را هیچگاه نمیتوانم از یاد برد.
خوب و بد را تفکیک کردم. از خود گفتم از خود نوشتم. خودم طرح کردم خودم انجام دادم. حرف زدم حرف شنیدم. تعید کردم رد کردم. مشوره دادم مشوره گرفتم. تشویق کردم. تشویق شدم. دور و نزدیک را دیدم. دلتنگ شدم. شاد شدم. لبخند زدم. معیوس شدم. عاشق شدم. عشق ورزیدم. عاشقانه زنده گی کردم. غمگین شدم. در سیاست بودم از سیاست گفتم. طرفداری کردم. تشریحات دادم.مخالفت کردم. جواب دادم جواب شنیدم. متفاوتر از دیگران بودم.

بلاخره 1390 تبدیل به بوی بهار شد.
 صدای نهال و نهال شانی در گوشم میامد. زمزمه های نورزی در پرده های تلویزیون و در جم مردم اوج گرفت. نام ولایت مزار شریف در بین جوان ها و فامیل ها تکرار میشود. چشم را باز کردم جنده بالا شد. مارشال فهیم سال نو را روز نو بهار نو اغاز نو خواند. و تبریک گفت. اگر چه ملا های مریض از تجلیل سال نو مخالفت کردند. و بدون اینکه دلیل داشته باشند از مردم خواستند تا از تجلیل چنین روز جلوگیری نمایند.. اما با انهم تجلیل شد بهتر از سال های دیگر. خوب اگر سال نو روز نو است بهار نو است و یا اغاز نو است پس باید مفکوره نو هم باشد. بدون همدلی اتحاد و بدون درنظرداشت عالیترین ارزشهای انسانی نمیتوانیم گفت ما خوشبختیم. زنان و اطفال مان ضرورت به حمایت دارد. از جنگ و مصوبه های شورای علما که حقوق شانرا پایمال ساخته خسته شده اند.  من نمیدانم که ریشه تعصبات جنگ و بدبختی در کدام بهار نو ریشه کند خواهد شد. اما امیدوار هستم سال متفاوتری پیش رو داشته باشیم. قسمیکه طبیعت با بهار نو می شود باید از این طبیعت آموخت وخود را نو ساخت از نواقص گذشته جلوگیری نمود وبرای آینده کار مؤثر را انجام داد.

(جمال لودین)

         

No comments: